گفتند : «کلاغ»، شادمان گفتم : «پر»
گفتند : «کبوترانمان»، گفتم : «پر»
گفتند : «خودت»، به اوج اندیشیدم
در حسرت رنگ آسمان گفتم : «پر»
گفتند : «مگر پرنده ای؟»، خندیدم
گفتند : «تو باختی» و من رنجیدم
در بازی کودکان فریبم دادند
احساس بزرگ پر زدن را چیدم
آنروز به خاک آشنایم کردند
از نغمه پرواز جدایم کردند
آن باور آسمانی از یادم رفت
در پهنه این زمین رهایم کردند
گفتند : «پرنده» ، گریه ام را دیدند
دیوانه خاک بودم و فهمیدند
گفتم که «نمی پرد» ، نگاهم کردند
بر بازی اشتباه من خندیدند ...
گفته بودی ما به جرم عاشقی
عاقبت یک روز رسوا میشویم
گفته بودم غم مخور آن روز ما
پا به پای عشق معنا میشویم
گفتی از دل بنویسم همه عالم دل شد
سر به سر هر قدمم خاک در محفل شد
عشق سجاده ی من بود و نمازم اندوه
همه ی رازو نیازم چه بسا باطل شد
دیده از فکر خیالت هوس بوسه گرفت
چه کنم کزغم هجران رخت غافل شد
گل من گوش کن عزیزم گلدونت برات میخونه
تو کدوم باغ قشنگی ریشه هات زده جوونه؟
میدونم وسعت گلدون واسه تو کوچیک و تنگ بود
با تموم سادگیهاش واسه من اما قشنگ بود
گل من رفتی و گلدون میخونه برات عروسک
تو به آرزوت رسیدی باغ خوشبختی مبارک
اما گاهی من میترسم که تو اونجا خوش نباشی
نکنه غصه بیاد و گل من پژمرده باشی
گل من خبر نداری دل گلدونت میگیره
اگه تو پژمرده باشی گلدونت برات میمیره
گل من نگو که اونجا دل تو برام میگیره
گل من نگو شکستی گلدونت برات بمیره